کاش هیچگاه خود را محتاج محبتهایت نمیکردم تا اکنون در برابر بی
محلی هایت دوام می اوردم کدام درست است اینکه عقلم تورا
پس میزند یا اینکه قلبم مدام از تو خواهش میکند که برگردی
تو مرا پس میزنی ومن هم دستم به تو نمیرسد چون اگر دستهایم
منتظر دستهایت بماند انوقت نوازش اشکهایم بی جواب می ماند
کاش به همین سادگی میشد ادمها را از قلبمان خط بزنیم اما در قلب من
تنها نام یک نفر حک شده است وان نام توست این را گفتم که بدانی
همیشه در قلبم می مانی تا اخرین لحظه تپیدنش برای تو می تپد
زندگی را بانه کردم تا به تو برسم منتظرت می مانم زیرا جز تو انتخابی
در دل ندارم از اینکه دیگران کسی را برایم انتخاب کنند میترسم میترسم
از روزی که قلبم را با دیگری تقسیم کنم نمیدانم از خدا بخواهمت یا
ارزویت کنم تو کیستی که با لبخندهایت کاری کردی که جز به زمین
وقدمهایم به جایی دیگر خیره نشوم راستی که تو عاشق من نیستی
ومن چگونه اینهمه سال عاشقت شدم تنهایی ازارم نمیدهد این بدون
توبودن است که ازارم میدهد اما حالا بایک قلب شکسته وعاشق هرروز
به عکسها وحرفهایت خیره شده واشک از چشمانم بیرون میچکد
ولی به اجبار رد میشوم چون چاره ای ندارم جز صبر
:: برچسبها:
لحظه قرار عاشقی,